برده سیاه را بدون لباس، روی زمین داغ و سوزان خوابانده بودند. روی سینه اش سنگ بزرگی قرار داشت و روی سنگ، مردی شلاق به دست ایستاده بود و فریاد می زد که: بلال، اگر دست از ایمانت برنداری کشته خواهی شد. بلال در حالی که بدنش به شدت زخمی شده بود و دیگر رمقی نداشت، فقط یک کلمه را تکرار می کرد: «احد، احد…» یعنی شهادت می دهم که جز خدای یگانه معبودی نیست. مردم مکه هر روز شکنجه شدن آن برده سیاه پوست را به دست اربابش می دیدند، اما از ترس ستمگرانی چون امیه جرات حرف زدن نداشتند. سنگها از آفتاب گرم تابستان، داغ و سیاه شده بودند.
هیچ کس طاقت ایستادن و تماشا کردن شکنجه را در آن گرمای طاقت فرسا نداشت اما مردم می بایست همه ماجرا را خوب نگاه می کردند و درس عبرت می گرفتند. از نظر مشرکان و بت پرستان، این سزای کسانی بود که به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و دین او ایمان می آوردند. امیه که از اربابان ستمگر و بی رحمترین مشرکان مکه بود دلش نمیخواست کسی از مردم به آیین محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان بیاورد او بلال را پیش چشمان مردم شهر، شکنجه می کرد تا هیچ کس به فکر مسلمان شدن نباشد.
شب هنگام وقتی که همه بت پرستان و گمراهان در خواب فرو رفته بودند، بلال به طور مخفیانه با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دیدار کرده بود سخنان آسمانی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در قلب و جانش نشسته و به آن حضرت ایمان آورده بود. این حادثه بزرگ، امیه را سخت به وحشت انداخت. امیه به او می گفت: بلال! دیروز نتوانستم آن طور که دلم میخواهد شکنجه ات کنم، ولی امروز تلافی میکنم، آیا هنوز هم به محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) و حرفهای او ایمان داری؟ بلال در جوابش می گفت: ای امیه! من از روی هوی و هوس به محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان نیاورده ام. به خدا سوگند که از دین و آیین او، دست بر نمیدارم و بدان که در زیر سخت ترین رنجها و دردها به یکتایی خود و رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گواهی خواهم داد.
در گوشه ای از شهر، مشرکان و بت پرستان دور میدانی حلقه زده بودند و هر لحظه تعداد آنها بیشتر می شد. امیه که شلاق به دست در وسط میدان ایستاده بود، ناگهان فریاد زد: بلال را بیاورید. دو نفر در حالی که دست و پای برده سیاه را با طناب، محکم بسته بودند، او را کشان کشان وارد میدان نمودند. سپس طناب دیگری را به دستان او بستند و چند نفر از مشرکان، سر طناب را گرفتند. آنگاه به دستور امیه، ماموران دور میدان شروع به دویدن کردند و بدن آن برده سیاه را بر روی سنگهاو تیغها کشیدند. امیه نیز با شلاق بر بدن ناتوان بلال می زد و فریاد می کشید. روزی یکی از مشرکان بلال را دیده بود که بر روی یکی از بتها آب دهان انداخته و به آن ناسزا گفته بود. این خبر را هم به گوش امیه رساندند و او از بلال کینه بیشتری به دل گرفت. هنوز زخمهای شکنجه های قبلی بر روی بدنش مانده بود. با این حال، لحظه به لحظه زخمهای تازه تری بر روی بدن رنج کشیده اش پیدا می شدند. در آن حالت از میان لبهای خشک و ترک خورده او تنها این دو جمله شنیده می شد: اشهد ان لااله الاالله و اشهد ان محمدا رسول الله.
چیزی از شکنجه های بلال نگذشته بود که ناگهان یک نفر از میان جمعیت فریاد زد: امیه صبر کن. با اشاره امیه، شکنجه گران، دست از شکنجه برداشتند. مردی به سرعت از میان جمعیت عبور کرد، انبوه مشرکان تماشاگر را کنار زد و دوان دوان خود شار به امیه رسانید و گفت: این برده را نکشف من او را به بهترین قیمت از تو می خرم. امیه اندکی به فکر فرو رفت، نگاهی به مرد انداخت و نگاهی به بلال افکند، بعد گفت: دیگر این برده نیمه جان و گستاخ به درد من نمی خورد، مال تو، پولش را بده و او را با خودت ببر.
مرد بلافاصله کیسه پولی را که ه همراه داشت به امیه داد و با زحمت فراوان، برده ستم کشیده را با خودش به منزل برد. این دستور پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بود که بلال آزاد بشود. پیامبربزرگوار اسلام حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) او را مانند هزاران برده دیگر در راه خدا آزاد نمود. هیچ کس از مسلمانان حنجره خدادادی بلال را نداشتند. او پس از آزادی، موذن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شد و فریاد ملکوتی اش به دلهای مرده جان بخشید. و لرزه بر پایه های شرکت و بت پرستی انداخت. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به مردم فهماند که همه انسانها در برابر خداوند یکتا برابر هستند و هیچ فرقی میان ثروتمند و فقیر و سیاه و سفید وجود ندارد.
تنها کسانی نزد خداوند عزیز هستند که ایمانشان بیشتر است و بلال، ایمانی استوار، قلبی درخشان، روحی زلال، صدایی آسمانی داشت. او مانند پروانه ای سبک بال، همواره در کنار وجود مقدس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و در پوست خود نمی گنجید. گرچه صدها سال از آن دوران باشکوه می گذرد با این وجود تا نام و آوازه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بر بلندای مناره ها زنده است نام و یاد بلال نیز از ذهن مسلمانان محو نخواهد شد.