مجلس عروسی، شادی آور بود. همه اهل مدینه می دانستند که امشب، شب دامادی حنظله است. با اینکه پدرش از دشمنان سرسخت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود اما خودش از یاران و اصحاب با وفای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به شمار می رفت. «ابوعامر» پدر حنظله نه تنها دوست نداشت که پسرش در جمع مسلمانان ببیند، بلکه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) کینه بزرگی در سینه داشت. حنظله و پدرش، هر دو اختیار و قدرت داشتند. اما یک نفر راه باطل و گمراهی و دیگری راه رستگاری و سعادت را انتخاب کرد. «جمیله» همسر حنظله نیز مانند شوهرش، پدری مناق و مشرک، به نام عبدالله بن ابی، داشت. پدر جمیله هم از اینکه دخترش مسلمان شده بود بیشتر از گذشته با دین اسلام و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مخالفت می کرد. جمیله و حنظله این عروس و داماد مسلمان، خوشبختی زندگیشان را در پیروی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و یاری رساندن به آن حضرت می دانستند. زنان ومردان مسلمان در مجلس عروسی حضور داشتندو حنظله هم از آنان به گرمی استقبال می کرد.
جشن ازدواج که به پایان رسید، حنظله به همراه همسرش به خانه خود، رفتند. مشرکان قریش که از پیشرفت سریع اسلام در شبه جزیره عربستان ناراحت و عصبانی بودند و از جنگ بدر نیز خاطره خوشی نداشتند، به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اعلان جنگ دادند و گفتند: «انتقام کشته های بدر را از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و یارانش خواهیم گرفت.» کافران میخواستند با زور وتهدید به خانه مردم وارد شوند. اما محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) با مهر و محبت، به قلهای مردم وارد می شد. تعدادی از سران و مشرکان به دست مسلمانان به هلاکت رسیده بودند. بت پرستان و زورگویان، روز به روز از قدرت و زورشان کاسته می شد و در مقابل، اسلام دائما قدرتمند تر می شد.
پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) که از تهدید مشرکان آگاهی داشت، به جمع آوری نیروهای خویش پرداخت تا فرا صبح به جنگ کفار و مشرکان برود. در شبی که همه مسلمانان مهیای نبرد بودند، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به حنظله اجازه داد تا مراسم ازدواج خویش را برپا نماید. حنظله به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و دین اسلام ایمان آورده بود اما با ازدواجش، دین خود را کامل نمود. مسلمانان مدینه در آن شب، بیدار بودند، مردانشان آماده مبارزه می شدند و به تیز کردن سلاحهای خود میپرداختند. فردا صبح لشکریان دشمن و سپاهیان اسلام به صف ارایی مقابل یکدیگر پرداختند. و طولی نکشید که نبرد سختی میان دو سپاه به وقوع پیوست.
در ابتدای جنگ مسلمانان به موفقیت های بزرگی دست پیدا کردند و نیرهای دشمن یکی پس از دیگری به هلاکت می رسیدند. در آن نبرد تاریخی، با شجاعت های حضرت علی (علیه السلام) و حمزه، مشرکان و کفار از هرسو، ضربه های شدیدی را از مسلمانان دریافت می کردند. در این هنگام، گروهی از رزمندگان اسلام که نیروهای خود را پیروز میدان دیدند، جایگاه های حساس خود را ترک و به سوی غنیمت های دشمن دویدند. گروهی از مشرکان فرصت طلب، از موقعیت پیش آمده به نفع خود بهره گرفته و از پشت سپاه اسلام به آنان هجوم آوردند.
مشرکان به دروغ فریاد برآوردند که «محمد کشته شد» طولی نکشیدکه عده ای از مسلمانان سست اراده پا به فرار گذاشتند و گروه زیادی از آنان نیز زخمی وکشته شدند. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به همراه عده کمی از رزمندگان شجاع و دلاور به محاصره دشمنان در آمدند. صبحگاهان یکی از رزمندگان اسلام در میان کوچه های مدینه فریاد سر داد که: «بشتابید! به یاری رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بشتابید!» حنظله که متوجه وضعیت دشوار نبرد شده بود، بلافاصله با سلاح خود از منزل خارج شد و سوار بر اسب حرکت نمود. طولی نکشید که خودش را به میدان نبرد نزدیک ساخت و صاعقه وار به قلب لشکر دشمن زد.
حنظله، این مسلمان تازه داماد با رشادتهایی که از خود نشان داد توانست عده ای از مشرکان را به خاک هلاکت بیندازد و گروهی را نیز زخمی نماید. در میان پیکار ناگهان چشم حنظله به چشمان ابوسفیان افتاد که فریاد میزد و از میان مسلمانان، مبارز می طلبید. حنظله، که آرزوی چنین صحنه ای را داشت، با فریاد «الله اکبر» به سوی ابوسفیان حمله ور شد. ابوسفیان که در آن لحظه غافلگیر شده بود و خودش را در برابر آن جوان خروشان و خشمگین می دید ،تصمیم به مبارزه گرفت. اما حنظله با ضربه ای سریع و برق آسا، ابتدا اسب آن مشرک را از پای درآورد و وقتی ابوسفیان مجبور شد پیاده بجنگد، حنظله به وی هجوم برد تا کارش را یکسره کند.
وقتی که کفار و مشرکان، فریاد کمک خواهی ابوسفیان را شنیدند، به سرعت به سویش شتافتند. در آن میان، هنوز حنظله شمشیر بران خویش را بر سر ابوسفیان فرود نیاورده بود که یکی از مشرکان با وارد کردن نیزه خود بر بدن حنظله، جلوی کشته شدن فرمانده مشرکان را گرفت. حنظله با همین وضعیت برقاتل خویش هجوم برد و او را به هلاکت رساند. ابوسفیان نیز از ترس، در میان سپاهیان خود پنهان گشت تا مبادا اتفاق ناگواری برایش پیش بیاید. هنگامی که حنظله به شهادت رسید، پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره اش فرمود: «من ملائکه را دیدم که بین زمین و آسمان با آبی زلال در ظرفهای نقره ای او را غسل می دادند» حنظله داماد، با شهادت خود به خوشبختی و سعادت جاودانی رسید و شهادت خویش را به زیبایی جشن گرفت.