ده سال گذشت و زمان جدايي از شعيب (علیه السلام) فرا رسيد. موسي(علیه السلام) به همراه خانوادهاش از مَدين به سوي مصر حرکت کرد تا به ديدار آشنايانش برود. شبي در راه بازگشت، در صحرا اطراق کردند. هواي سـرد و تاريکي همهجا را فراگرفته بود. همسر موسي(علیه السلام) ماههاي آخر بارداري را ميگذراند و و زمان ولادت فرزندش فرا رسيده بود. ناگهان موسي(علیه السلام) در دوردست آتشي را افروخته ديد. (قصص: 29)
موسي(علیه السلام) به قصد آوردن آتش براي خانوادهي خويش به بالاي کوه رفت. (قصص: 30 ـ 31)
در کوه طور صدايي ملکوتي شنيد: اي موسي منم! پروردگار عالميان.
موسي(علیه السلام) روح نبوّت را دريافت کرده و به رسالت پروردگار برگزيده شده بود.
پروردگار به او فرمود: عصاي خود را بيافکن.
موسي(علیه السلام) عصاي خود را انداخت. چوبدستي او، اژدهايي بسيار بزرگ شد. خداوند معجزهاي به او عطا کرده بود.
موسي(علیه السلام) از خداوند خواست برادرش هارون را هم در انجام اين رسالت بزرگ، يار و ياور او قرار دهد.
موسي(علیه السلام) در دل هراس داشت که مبادا فرعون و قوم بني اسرائيل پيامبري او و دعوتش به يکتاپرستي و توحيد را نپذيرند و او را به دروغگويي متّهم سازند.
خداوند مهربان براي اين که قلب پيامبر خود را مطمئن سازد معجزات زيادي را به او عنايت کرد .
پس از آن معجزات از سوي خدا مأموريّت يافت تا با آنها براي هدايت به سوي فرعون و سرزمين مصر برود. (قصص: 32)
امّا چـون يکي از فرعونيان را به قتل رسانده بود، در دل هراس داشت که او را به اين بهانه مجازات کنند. (قصص: 33 ـ 34)
حضرت موسي(علیه السلام) براي هدايت بنياسرائيل و روبرو شدن با فرعون و پيروانش، با پشتوانهي معجزات و حکمت الهي و با هدف تشکيل حکومت صالحان به سوي مصر حرکت کرد. (طه: 24 ـ 34)
موسي(علیه السلام) ميدانست که از ابتداي تولّد تا زمان رسالتش مورد لطف و عنايت الهي قرار دارد. (طه: 36 ـ 37)
موسي(علیه السلام) با دلگرمي و اطمينان از حمايت پروردگار به سوي مصر حرکت نمود در حالي که يقين داشت پيروزي با او خواهد بود. (قصص: 35)
او مانند همهي پيامبران مأمور شد تا با آرامش و اخلاقي نيکو مخالفان را به سوي خدا دعوت کند: (طه: 42 ـ 44)
فرعون وقتي موسي(علیه السلام) را ديد، او را شناخت و براي کوچک جلوه دادن مأموريّت پيامبرخدا به او گفت: (شعرا: 18)
موسي(علیه السلام) با صبر و حوصلهاي فراوان و اخلاقي نيكو با فرعون روبرو شد و با برشمردن گمراهيها و اشتباهاتش او را به سوي خداوند دعوت کرد.
امّا از آنجا که قلب فرعون پُر از خودخواهي و خودپرستي بود، سخنهاي حضرت موسي(علیه السلام) در او اثر نکرد. (شعرا: 23 ـ 26)
فرعـون چون در برابر سخنان موسي(علیه السلام) پاسخي نداشت، براي گمراه کردن افکار اطرافيان ، به او تهمت ديوانه بودن را نسبت داد. (شعرا: 27)
موسي(علیه السلام) در نهايت صبر و فروتني و با کمال نرمخـويي، فرعـون را به فطرتش راهنمـايي کرد و خالق همهي موجـودات را پروردگار عالميان معرفي نمود. (شعرا: 28)
فرعون که ديگر از سخنان موسي(علیه السلام) خشمگين شده بود، گفت:
(شعرا: 29 ـ 31)
فرعون که گمان نميکرد پيامبرخدا معجزهي آشکار و روشني به همراه داشته باشد ، گفت: اگر راست ميگويي معجزهي خود را به ما نشان بده. (شعرا: 32 ـ 33)
موسي(علیه السلام) وقتي معجزات خود را به فرعون و درباريان نشـان داد، فرعون براي فريب اطرافيان و دروغ شمردن معجزات به آنان گفت: (شعرا: 34 ـ 35)
فرعون براي پيروز شدن بر موسي(علیه السلام) با اطرافيان خود به مشورت پرداخت. درباريان مصر به او گفتند: تمامي ساحران و جادوگران سراسر کشور را گرد آور و به وسيلهي آنان موسي را شکست بده. (شعرا: 36 ـ 37)
به فرمان فرعون همهي ساحران سرزمينش فراخوانده شدند و قرار شد در روز عيد همهي مردم در ميدان بزرگ شهر گرد هم آيند تا حضرت موسي(علیه السلام) با ساحران روبرو گردد.
ساحران ميپنداشتند که موسي(علیه السلام) هم مانند آنها جادوگر است و تنها ساحري زبردست است. به همين خاطر مبارزهي با او را پذيرفتند. (شعرا: 38 ـ 40)
ساحران دربار فرعون، هرگز تصوّر نميکردند کار موسي(علیه السلام) معجزه است و هيچ ربطي به کار آنان ندارد. چون ميپنداشتند که بر او پيروز ميشوند، از فرعون درخواست جايزه نمودند. (شعرا: 41 ـ 42)
فرعون براي تشويق ساحران به آنان وعده داد که اگر در برابر فرستادهي خدا پيروز شوند پاداش خوبي دريافت خواهند کرد و به آنان گفت: شما را از نزديکان دربار خود قرار ميدهم.
ساحران دريافتند که اين مبارزه با همهي نمايشهاي عمرشان متفاوت است و اگر در اين مبارزه پيروز شوند به مقام بلندي دست خواهند يافت. بنابراين هر چه در توان داشتند به کار گرفتند.
روز عيد فرا رسيد و مردم گرد آمدند. ساحران در برابر چشمان فرعون ، درباريان و مردم، موسي(علیه السلام) را به مبارزه طلبيدند. موسي(علیه السلام) به ساحران فرمود: نخست آنچه در توان داريد به کار ببنديد. (شعرا: 43 ـ 45)
ساحران وقتي ديدند که به ارادهي خداوند عصاي موسي(علیه السلام) اژدهايي جاندار شد و طنابهاي دروغين آن ها را بلعيد، در برابر خداي موسي(علیه السلام) به سجده افتاده و گفتند: (شعرا: 46 ـ 48)
ساحران در برابر معجزهي آشکار پيامبرخدا تسليم شده و به رسالت او ايمان آوردند. فرعون مغرور و متکبّر، شکست خورد و در ميان مردم رسوا شد.
فـرعون پس از ايمان ساحران ، عصبـاني و خشمگين شد و رو به آنان کرده و گفت: (شعرا: 49 ـ 50)
ساحران که به پروردگار يکتا ايمان آورده بودند، به فرعون گفتند: ما اميدوار هستيم پروردگار يکتا گناهان ما را ببخشد. زيرا ما نخستين کساني بوديم که به موسي(علیه السلام) ايمان آورديم. اينک اگر ميخواهي ما را شکنجه کني، ما از اعتقاد خود باز نخواهيم گشت. (اعراف: 125 ـ 126)
هنگامي که فرعون در مقابله با فرستادهي خدا شکست خورد، با نزديکان خويش مشورت کرد و تصميم داشت که موسي(علیه السلام) را از بين ببرد. شخصي از نزديکان فرعون که ايمان آورده ولي اعتقاد خود را مخفي ميداشت او را از اين کار بازداشت.(غافر: 28)
فرعون براي جلوگيري از ايمان مردم مصر به موسي(علیه السلام) تصميم گرفت ساحراني که ايمان آورده بودند را شكنجه کند. او با ايجاد ترس و خفقان، ميخواست کاري کند که کسي را يـاراي سخـن گفتن نباشد.
بني اسرائيل که از شکنجه و ستم فرعون به تنگ آمده بودند، نزد موسي(علیه السلام) رفته و لب به شکايت گشودند. (اعراف: 129)
پيامبر خدا بنياسراييل را که نااميد شده و ياري الهي را فراموش کرده بودند، به تقوا و صبر دعوت نمود. و فرمود: در صورت صبر و شکيبايي، ياري خداوند و پيروزي بر فرعون، نصيب شما خواهد شـد.
آنها به خاطر ضعف ايمان حاضر به تحمّل سختيها در راه خداوند نبودند. زمان موسي(علیه السلام) را با زمان گذشته مقايسه کرده و ميگفتند: ما هم قبل از تو شکنجه مي شديم و هم بعد از ايمان آوردن به تو شکنجه مي شويم.
فرعـون با غـرور ميگفـت: همهي مصر از آن من اسـت و شما با ارادهي مـن زندگـي ميکنيد.
او قدرت و ثروت خويش را به رخ بنياسرائيـل ميکشيـد و به آنان ميگفـت: اگر موسي فرستاده خدا است پس چرا مال و ثروتي ندارد و يا از طلا و جواهـر بيبهره است. (زخرف: 51)
(زخرف: 52 ـ 53)
فرعـون بـا سرزنشهاي خود قـوم بني اسرائيـل را کوچک ميشمـرد تا مردم مصر و لشکريانش از او اطاعـت کننـد . پيروانش هـم با همين سخنان بيهوده از او اطاعـت و پيروي کردند. (زخرف: 54)
موسي(علیه السلام) وقتي چنين رفتاري را از فرعون و اطرافيانش مشاهده کرد و آنان را شيفتهي دنيا ديد، که ثروت و دارايي دنيا را بهانهي مخالفت با خداوند کردهاند، آنان را نفرين نمود و از خداوند خواست تا اموال شان را نابود سازد و دل هاي آنان را سخـت گردانيده و عذابـي دردنـاک نصيب شان گرداند. (يونس: 88)
خداوند دعاي فرستادهي خود را اجابت نمود و سرانجامي تلخ و عذابي دردناک براي فرعون و پيروانش قرار داد. (يونس: 89)
موسي(علیه السلام) پس از نفرين بر فرعون و پيروان او، براي نجات بنياسراييل دست به دعا برداشت و از خداوند خواست که راه چارهاي براي آنان قرار دهد.
خداوند براي نجات بني اسرائيل به موسي(علیه السلام) دستور داد با قومش از مصر به سوي بيـتالمقدس هجرت کننـد. فرعون همينكـه از حرکت آنان باخبـر شد به همراه سپاهيانـش، آنان را تعقيب نمود.
موسي(علیه السلام) با پيروان خويش که بيشتر افرادي فقير و تهيدست بودند، پاي پياده به راه افتادند و پس از پيمودن راهي طولاني به دريا رسيدند. پيروان او ديدند که دريا در پيش روي آنان است و فرعون با تمامي سپاهيانش در پشت سر آنان قرار دارد. به همين خاطر به حضرت موسي(علیه السلام) گفتند: اي موسي! ما ديگر راه فراري نداريم و فرعون ما را از بين خواهد برد. (شعرا: 62)
خداونـد بار ديگـر قدرت خويش را بر همگان آشکار نمـود و قوم بنياسرائيل را از چنگال فرعون و ستمگران نجات داد. (طه: 77)
موسي(علیه السلام) به فرمان خدا عصاي خود را به دريا زد. در اين هنگام براي هر يک از گروههاي دوازدهگانهي بنياسراييل مسيري در ميان دريا باز شد. (شعرا: 63)
وقتي پيروان موسي(علیه السلام) از مسيرهاي باز شده عبور کرده و از دريا خارج شدند، فرعون و سپاهيان او همچنان در تعقيب آنان و در پي موسي(علیه السلام) به دريا وارد گشتند. ولي پيش از خروج فرعونيان، آب به جاي خويش بازگشت و همگي آنها را غرق ساخت. (طه: 78)
در اين هنگام عذاب الهي فرا رسيد و فرعون و سپاهيانش به مجازات پروردگار گرفتار آمدند. (يونس:90)
هر دوازده طايفه بني اسرائيـل از مسيري که حضرت موسـي(علیه السلام) براي آنان از دريا گشوده بود با عنايت خداوند به سلامت عبور کرده و به وادي طور وارد گرديدند.