پس از گذشت سه سال از دعوت و راهنمايي مخفيانهي رسول خدا, ، آيات زيـر بر ايشان نازل شـد و دستور يافت که نزديكان و بستـگانش را با دين اسلام آشنا كرده و آنان را به يکتاپرستي دعوت نمايد.
(شعرا: 214ـ 216)
پيامبر اسلام, به حضرت علي(علیه السلام) دستور داد تا چهل نفر از شخصيّتهاي بزرگ از فرزندان عبدالمطّلب را دعوت كند و براي پذيرايي آنان از گوشت و شير، غذايي آماده سازد.
مهمانان همگي در وقت مشخّـص به حضور پيامبر, شتافتند. با معجزهي فرستادهي خدا همگي آنان از غذاي اندکي خوردند و سير شدند. ابولهـب يکي از عموهاي پيامبر, اين معجزه را سحر و جادو خواند و مجلس را بر هم زد. او مانع شد که مهمانان سخنان پيامبر, را فرا گيرند.
پيامبر, تصميم گرفـت مهماني ديگري ترتيب داده و آنـان را ديگر بار به خانهي خود دعوت كند.
حضرت علي(علیه السلام) بار ديگر به دستور پيامبر, همهي مردان از فرزندان عبدالمطّلب را دعوت كرد. پس از صرف غذا ، پيامبر, سخنان خود را آغاز كرد.
پيامبر اسلام, به حاضران فرمـود: آيا هيچگاه راهنماي مردم به آنان دروغ ميگويد؟! به خدايي كه جز او پروردگاري نيست، من فرستادهي خدا به سوي شما و همهي جهانيان هستم. آگاه باشيد همانگونه كه ميخوابيد، ميميريد و همچنان كه بيدار ميشويد، زنده خواهيد شد. نيكـوكـاران بـه پـاداش اعمـال خـود و بـدكاران بـه كيفـر كردارشـان ميرسند و بهشـت جـاويـدان، براي نيكوكاران و دوزخ ابـدي براي بدكاران آمـاده است. هيچ شخصي از مردم، براي خانوادهِي خود چيـزي بهتر از آنچـه من براي شما آوردهام، نياورده است. من خير دنيا و آخرت را براي شما آوردهام. خدايم به من فرمان داده است كه شما را به يكتايي او و رسالت خويش دعوت كنم. چه كسي از شما من را در اين راه كمك ميكند تا برادر و وصيّ و جانشين من در ميان شما باشد؟
پيامبر, اين جمله را گفت و اندکي مكث كرد تا ببيند كداميك از حاضران، به درخواست او پاسخ مثبت ميگويد که ناگاه سكوتي همراه با بهُت و حيرت، بر مجلس حاكم شد و همهي ميهمانان سر به زير افكنده و در فكر فرو رفتند.
حضرت علي(علیه السلام) كه در آن روزهـا بيشتر از پانزده سال نداشت، ناگهان سكوت مجلس را درهم شكست و برخاسـته و پاسخ گفت: اي پيامبرخدا ! من در اين راه ياريت ميكنم. سپس دست خود را به سوي پيامبر, دراز كرد تا ايشان دستش را به عنوان پيمان فداكاري در دست بگيرد.
رسول خدا, دستور داد علي(علیه السلام) بنشيند و بار ديگر سؤال خود را تكرار كرد. باز هم تنها علـي(علیه السلام) برخاست و آمادگي خـود را اعلام كرد.
اينبار نيز فرستادهي گرامي پروردگار به او دستور داد كه بنشيند. در نوبت سوّم هم، به مانند دو نوبت قبل، غير از علي(علیه السلام) كسي برنخاست و تنها او از هدف مقدّس پيامبر گرامي اسلام, اعلام پشتيباني كرد.
حضرت محمد, هنگاميکـه اعلام آمادگي حضرت علي(علیه السلام) را ديد، دست خـود را بر شانهي آن حضـرت نهاد و كلام تاريخـي خود را دربارهي آن بزرگوار بر زبان آورد: اي خويشاوندان و بستگان من! بدانيد كه علي برادر، وزير ، وصيّ و جانشين من در ميان شما است. (مجمع البيان، ج 4، ص 206 ـ کامل بن اثير، ج 2، ص 24)
به اين ترتيب، حضرت علي(علیه السلام) در سوّمين سال رسالت و نبوّت پيامبر, به عنوان وصيّ و جانشين آخرين فرستاده معرفي گرديد و همهي مردم از آن آگاهي يافتند و دعوت آشکار از اين پس آغاز شد.
خداوند به پيامبر اسلام, فرمود: اي رسول ما، تو دعوت خود را انجام بده و ما تو را از شرّ مسخره کنندگان محفوظ نگه ميداريم. (حجر: 95)
بعد از اين مهماني رسولخدا, به ميان مردم رفته و گاهي در حِجْر اسماعيل و کنار کعبه ايستاده و با صداي بلند، خطاب به مردم ميفرمود: اي گروه قريش و طوايف عرب! شما را بهسوي يكتاپرستي و ايمان به خدا دعوت ميكنم. من پيامبر خدا هستم و شما را از بتپرستي نهي ميكنم و اگر دعوت من را بپذيريد و به آن عمل كنيد، در دنيا از همه برتر خواهيد بود و جايگاه شما در بهشت نيز از همه برتر است.
کفّار و مشرکين نادان قريش، ايشان را به تمسخر گرفتـه و به آن حضرت ناسزا ميگفتند.
گفتار تند و خشـن كفّار موجب شد بين مسلمانان و کفّار درگيـري ايجاد شود. بعد از اين درگيـري کفّار هر روز براي پيامبـر, مزاحمت و مشکل ايجاد ميکردند. بعضي از روزها مشرکين در کوچه و بازار مانع رفت و آمد پيامبر, ميشدند و بعضي از اوقات فرزندان خود را وادار ميکردند تا به آن حضرت سنگ پرتاب کنند.
يکي از کسانيکه پيامبر اسلام, را بسيار زياد آزار و اذيّت ميکرد ابولهب عموي پيامبر بود. ابولهـب مشـرک بود و هرگـز به خـداي يکتا ايمان نياورد. او يکـي از ثروتمنـدان قـريش بـود. او با کمـک همسـرش، در کوچـه و بازار بر سـر راه حضـرت خار و خاشاک قـرار ميداد و بـه وسيلهي آن، رسـولخدا, و همراهان ايشان را آزار مينمود. (تفسير قمي، ج 2، ص 228)
مدّتي نگذشت که آيات زير در مورد ابولهب و همسرش بر پيامبر خدا, نازل گرديد. (مسد: 1 ـ 5)
در تمامـي مدّتي که پيامبـر, كفّار و مشركان را به توحيـد و يكتاپرستي و دوري از ظلم و فساد دعوت مينمود، آنان آزار و اذيّت خود را بيشتر ميکردند تا جاييكـه آن گرامي فرمود: هيچ پيامبري از امّت خود، به مانند من آزار و اذيّت نديد.
اين سختيهـا و مشـکلات نه تنها پيامبر اكـرم, را از هـدف خـود باز نميداشت بلكه آن حضرت با نيکوترين اخلاق مردم را به خداي يگانه و ترس از روز قيامت دعوت ميكرد.
رسول خدا, از همان روز اوّل رسالتش، زمينـه را براي برپايي حکومت صالحان فراهم کرد.
هنگاميکه کفّار قريش استقامت و ايمان پولادين پيامبر, را ديدند و از تسليم شـدن آن حضرت در برابر خواستههاي کفرآميـز و ناحقّ خود نااميد شدنـد، پيشنهادي را به حضرت ابوطالب دادنـد تا براي پيامبر, بازگو كند.
سران قريش به ابوطالب گفتند: اگر محمد از ما ثروت ميخواهد آنقـدر به او مال و ثروت ميدهيـم كه دارايي او از همـهي قريش بيشتر شود و اگر زن ميخواهـد، زيباترين و بهترين زنان قريش را به ازدواج او در ميآوريم و پادشاهي در حجاز را به او پيشنهاد ميكنيم. به شرط آنكه محمد دست از دعوت خود بردارد.
ابوطالب خدمـت پيامبر اکرم, رسيد و پيشنهـاد قريش را بازگو نمود.
پيامبرخدا, در پاسخ مشرکان مکه به ابوطالب فرمودند: اگر آنان خورشيد را در دست راست من و ماه را دست چپ من قرار دهند و هر چه در روي زمين است به من ببخشند، من از دعوت خود دست بر نميدارم. من آنان را به يك كلمه واحد ميخوانم كه همگي بگويند: خدايي جز خداي يكتا نيست. (قصص الانبياء راوندي، ص 318)
مشركان مكّه هرگاه با پيامبر اسلام, روبرو ميشدند، لباسشان را بر سر خود ميكشيدند تا آن حضرت را نبينند. (تفسير عياشي، ج 2، ص 139) (هود: 5)
پيامبر اكرم, هر شـب آياتي را که بر ايشان نازل شده بود، با صداي زيباي خود تلاوت ميکرد. كفّار و مشركان قريش با اينکه ايماني به حضرتش نداشتند ولي آيات وحي از زبان آن گرامي چنان جذاب بود که براي شنيـدن صداي آسماني حضرت به پشت ديوار خانـهي ايشان آمده و تا پاسي از شب به تلاوت قرآن گوش ميکردند و قبل از روشن شدن هوا دور ميشدند. (تفسير فرات کوفي، ص 241ـ 242) (اسراء: 46)
مشركان مكّه به تدريج دريافتند كه نميتوانند با حضرت محمد, مبارزه كنند و ايشان را از دعوت خود منصرف نمايند. از اينرو به آن حضرت پيشنهاد ديگري دادند كه يكسال تو از خدايان ما پيروي كن و يكسال ما از خداي تو پيروي ميكنيم.(تفسير قمي، ج 2، ص 454)
خداوند در برابر گفتهي مشرکان قريش، آيات زير را بر فرستادهي خود نازل فرمود. (کافرون: 1 ـ 6)
مخاطبان پيامبر اسلام, در جزيره العرب کساني بودند كه جز دروغگفتن، دزدي كردن، مال حرام خوردن، تجاوز به حقوق ديگران و عقايد خرافي چيز ديگري نميدانستند و به انجـام اينگونـه کارها افتخار ميكردند.
پيامبر, با جديّت به ابلاغ رسالت خود ميپرداخت و خداوند هم با وعدهي نصرت و ياري دين خود ايشان را دلگرم ميساخت. (اعلي: 6 ـ 10)
رسولخدا, ميفرمود: خداوند به من دستور داده است كه فقط او را عبادت كنم و از اوّلين مسلمانان باشم. (زمر: 11 ـ 12)
در سرزمين عربستان هر فـرد و قبيلـهاي براي خود بتي درسـت كـرده و آن را ميپرستيد و با قرباني كردن گاو و گوسفند در برابر بتها انتظار داشتند که به خواستههاي خود برسند. امّا پيامبر, به آنان ميفرمود: (صافات: 4 ـ 5)