مدت زیادی از رحلت پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) نمی گذشت. اوضاع جامعه آشفته و به هم ریخته شده بود. مردم، روز غدیر خم و داستان جانشینی حضرت علی امیرالمومنین (علیه السلام) به جای پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را فراموش و بیعت های خود را شکسته بودند. در آن هنگام هریک از منافقان تلاش می کردند تا مقام وصایت و ولایت را از آن خود نمایند. در محلی که به آن «سقیفه» می گفتند، عده ای از فرصت طلبان جمع شده بودند تا بر خلیفه ای برای رهبری مسلیمن توافق کنند. بالاخره پس از گفتگوهای فراوان، آنها ابوبکر را برای خلافت تعیین کردند و گفتند: همه باید با او بیعت کنند. حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) که خلافت، ولایت و وصایت را حق مسلم خود می دانست با خلیفه انتخاب شده بیعت نکرد. پس از این اقدام، خلیفه و طرفداران او تصمیم گرفتند ولی خدا، حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) را با زور، مجبور به بیعت نمایند. پس از این تصمیم، خانه وحی و منزل اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مورد تهاجم و هجوم زورگویان قرار گرفت که قلم از شرح آن واقعه شرم دارد و زبان نیز قدرت بیانش را ندارد.
بانو ام سلمه که از همسران مورد احترام رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)بود شاهد این حوادث بود، همواره اندوهگین و دل شکسته به نظر می رسید. او از حامیان و یاوران خاندان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود اما نمی خواست از امام زمان خود حضرت علی (علیه السلام) جلوتر بیفتد. با سکوت امام علی (علیه السلام) خانم ام سلمه هم سکوت کرد. او می دید که منحرفان از مسیر امامت و وصایت به خانه ای هجوم آوردند که اهل بیت (علیهم السلام) در آن سکونت دارند. بزرگانی که آیه شریفه تطهیر درباره آنان نازل شده بود، علی، فاطمه، حسن و حسین (علیهم السلام) در خانه ای سکونت داشتند، که در محاصره مزدوران و طرفداران خلافت بود. حضرت فاطمه زهرا (علیها سلام) برای دادخواهی به مسجد رفت و در آنجا خطبه پرشوری ایراد فرمود و مسلمانها را به انصاف و عدالت فرا خواند.
خلیفه که از سخنان دختر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ترسیده بود، بلافاصله بر منبر رفت و با شدت با سخنان آن بانوی طاهره مخالفت کرد. در زمانی که نفس ها در سینه ها حبس شده بود و کسی جرات اعتراض نداشت، بانو ام سلمه تصمیم گرفت از حق فاطمه (علیها سلام) و شوهر مظلومش دفاع نماید، و جلوی یاوه گویی های غاصبین بایستد. ناگهان صدای بانو ام سلمه در مسجد طنین انداز شد و خطاب به خلیفه ظالم و حاضران گفت: «آیا با خانمی چون حضرت زهرا (علیها سلام) چنین سخن گفته می شود؟ به خدا سوگند که او بانوی بانوان بهشت است و در دامن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تربیت یافته و دستهای فرشتگان، او را لمس کرده است.
در رویشگاه های پاک رشد کرده و به بهترین شیوه پرورش یافته است. آیا گمان می کنید، که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میراث خود را بر او حرام نموده و به او نداده است. در حالی که خداوند فرمان داده که (خویشاوندان نزدیکت را انذار کن) پس پیامبر او را آگاه کرده است؟ اکنون او برای به دست آوردن میراث خویش به پا خواسته است. او بهترین زنان، مادر دو سرور جوانان بهشت، هم سنگ دختر عمران، و همسر ولی خدا و پدرش خاتم انبیا است. سوگند به خدا! پدرش بر او از آسیب گرما و سرما مواظبت داشت و بر او مهربانی می ورزید و دست راستش را بالش او و دست چپش را پوشش او قرار می داد. آهسته بروید، زیرا که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در جلوی دیدگاه شماست و شما برخداوند وارد خواهید شد. وای بر شما! به زودی خواهید دانست که چه عذابی در انتظارتان است. بانو ام سلمه در تمام غمها و شادی ها با اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شریک بود، از سرور و شادیشان خوشحال می شد و در مصیبت و اندوه آنان غمگین و دلشکسته می گشت. شبی که امام حسین (علیه السلام) به همراه اهل بیت خود از مدینه به قصد کربلا خارج می شد زنان بنی هاشم از جمله ام سلمه اطراف آن حضرت جمع شدند. چون امام حسین (علیه السلام) بیقراری آنان را مشاهده نمود، فرمود: شما را به خدا سوگند می دهم که صبر پیشه کنید و دست از بیقراری بردارید.
اما بانوان گفتند: «ای سید و مولای ما، چگونه زاری نکنیم، در حالی که انسان بزرگواری مانند تو از بین ما می رود و تنهایمان می گذارد. نمی دانیم منافقان با تو چه برخوردی خواهند داشت. به خدا سوگند! این لحظه نزد ما مانند روزی است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفت، و مانند روزی است که حضرت فاطمه(علیها سلام) شهید شد. و مانند روزی است که امیرالمومنین (علیه السلام) به شهادت رسید…» آنگاه ام سلمه نزد امام حسین (علیه السلام) آمد و عرض کرد: «ای نور دیده! ای حسین جان! با سفر خود به عراق، مرا اندوهگین مکن. زیرا از جدت شنیدم که می فرمود: «فرزندم حسین (علیه السلام) در عراق در سرزمینی که به آن کربلا گویند، کشته می شود.»
سپس امام حسین (علیه السلام) مقداری از خاک کربلا به صورت اعجاز، به بانو ام سلمه داد و فرمود: هر وقت که دیدی این خاک به رنگ خون در آمد بدان که مرا به شهادت رسانده اند. بانو ام سلمه پس از حضرت خدیجه (علیها سلام) برترین زنان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود. او سعی فراوان داشت تا رضایت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را به دست بیاورد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به خانم خدیجه(علیها سلام) علاقه خاصی داشت و تا مدتها پس از رحلتش، به مناسبتهای مختلف از او یاد می کرد. بانو ام سلمه نیز به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می گفت: همه صفاتی را که می گوئید، خانم خدیجه دارا بود و به سوی خداوند خویش شتافت. خداوند این منزل را برای او مبارک گرداند.
بانو ام سلمه، بانویی عفیف و پرهیزگار، سخن دان و عاقل و محب اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) بود که ائمه معصومین (علیهم السلام) نیز برای آن بانوی خدمتگزار احترام فراوانی قائل بودند. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بارها به او فرمود: تو بانوی نیکی هستی و این جمله به معنای این است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) همواره از ایشان راضی و خشنود بوده است.