حضرت شعيـب(علیه السلام) از نــوادگان ابراهيم(علیه السلام) و از پيامبران خدا بود. او در سرزمين مَدين و نزديک منطقهي اَيکِه زندگي ميکرد از سوي خداوند براي هدايت مردم اين دو سرزمين فرستاده شد. شعيب(علیه السلام) مانند ديگر پيامبـران مـردم را به پرستش پروردگار يگانه و دوري از گناهـان دعوت ميکرد. (بحارالانوار، ج 12، ص 375) (عنکبوت: 36)
مَدين شهري نزديک شام، در شمال شرقي حجاز بود و اَيکِه، منطقهاي آباد و پُر درخت و سرسبز در نزديک مدين قرار داشت. و مردم اين دو شهر، بي ايمان و گناهکار بودند و مانند اقوام گذشته با فراموش کردن آموزههاي پيامبران و پيروي از حاکمان طاغوتي با رسولان الهي مخالفت ميکردند. شعيب(علیه السلام) براي هدايت اين دو شهر فرستاده شد. (تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 394)
(شعرا: 176 ـ 179)
مردم و قوم شعيب(علیه السلام) که به اصحاب اَيکه مشهور شدند، هنـگام خريـد و فروش، به يکديگر خيانت ميکردنـد. آنها به کمفروشي شهرت داشتند. برابر پولي که ميگرفتند کالا تحويل مشتري نميدادند. شعيـب(علیه السلام) ساختن ترازو و وزن کردن کالا را به آنها ياد داد و به مردم گفت: از گناهـان خود دست برداريد و کمفروشي نکنيد که اين کار زشت و ناپسندي است. (شعرا: 180 ـ 183)
شعيب(علیه السلام) اخلاقي نيکو داشت و با رفتار خوبش، هميشه مردم را نصيحت کرده و ميفرمود: فراهم آوردن روزي حلال بهتر از جمعآوري مال حرام است. به گفتار من ايمان بياوريد و از خدايي كه شما و گذشتگانتان را آفريـده شرم كنيد.
علاقـهي زياد مردم گمراه بـه دنيـا، اجازه نمـيداد به نصيحـتها و خيرخواهـيهاي شعيـب(علیه السلام) گـوش فرا دهند.
آنان تصـوّر ميکردنـد با جمـعآوري مال و دارايي از هر راهي که ميتواننـد، باعث بينيازي و ثروتمند شدنشان خواهد شد. براي همين هنگام خريـد و فروش کـمفروشي نموده و به اموال و حقـوق مردم تجاوز ميکردند. (هود: 84 ـ 85)
مردم اَيکِه بيپروا بودند و پيامبرخدا را مانند خود ميدانستند و به او ميگفتند: تو هم انساني مانند ما هستي ، جز اينکه ما راست ميگوييم و تو دروغ ميگويي! اگر تو راست ميگويي از خدايت بخـواه تا از آسمان بر سر ما عذاب فرود آيد.
آنها از پيامبر خويش ميشنيدند که هيچ انساني در اين دنيا آزاد و رها نيست چون تمامي کارها و اعمال او توسط فرشتگان ثبت و نگهداري ميشود و روز قيامت به حساب ريز و درشت اعمال هر انساني رسيدگي خواهد شد. شعيب(علیه السلام) با دلسوزي و خيرخواهي آنان را از عذابي سخت که در انتظار کافران، مشرکان و گناهکاران است، آگاهي ميداد. امّا آنان همچنان مغرور و متکبّر به نصيحتهاي پيامبر خود بيتوجه بودند. (شعرا: 184 ـ 188)
شعيب(علیه السلام) بخاطر دشمني مردم ، آن افراد جاهل و نادان را نفرين نکرد. او در ميان مردم شهر، مردي درستكار، امين، راستگو و نمازخوان بود. پيش از آن كه مردم را به يكتاپرستي و خوبيها دعوت كند، خودش به آنچه ميگفت عمل ميكرد. از اينرو مشركان نميتوانستند از او ايرادي بگيرند. ولي با بهانههاي مختلف به كينـهتوزي و دشمنـي پرداخته و او را مسخره ميكردند.
(هود: 87)
نماز هماره نمازگزار را از زشتيها باز ميدارد و مشرکان اين مطلب را فهميده بودند. آنها هنگام ستيز با شعيب(علیه السلام) به او گفتند: آيا نماز خواندن تو موجب شده کارهاي ما را ترک کني؟!
شعيـب(علیه السلام) که هر عبادتي را توفيقي از جانب خداوند ميدانست در پاسخ به گفته مشرکان فرمود:
(هود: 88)
شعيـب پيامبر(علیه السلام) عبرت گرفتن و پندآموزي از سرنوشت پيشينيـان را به قـوم خـود يـادآوري کـرد تا بـا حق پرستـي، انصاف وخوبيهـا مخالفت نکننـد و به يکديگـر ظلـم روا ندارند و همـواره خـدا را بر اعمـال و رفتـار خويش شاهـد ببيننـد. (هود: 89)
شعيـب(علیه السلام) به مشرکان و گناهـکاران قومش ميگفـت: به درگاه خداوند مهربان روي آوريد و از او درخواست آمرزش کنيد. (هود: 90)
مردم نادان و کوته فکر چون تنها به زندگي دنيا فکر کرده و گناهان قلبهايشان را سياه کرده بود، و گوشي براي شنيدن سخن حق نداشتند به پيامبر خود گفتند: ما تو را فردي ناتوان و ضعيف ميبينيم. (هود: 91)
شعيب(علیه السلام) به مردم مَدْين و اَيکَه گفت: آيا شما نميدانيد خداوند بر همه چيز آگاه است. شما خداوند بزرگ را، کوچک مي شماريد و حال آنکه او مثل و مانندي ندارد و از هر چيزي برتر است. (هود: 92)
او در انجام رسالت خويش بسيار سعي و تلاش کرد و چون ديد قلب آن مردم گمراه از سنگ سختتر شده و هيچ پند و اندرزي در آن تأثير ندارد به آنان فرمود: (هود: 93)
شعيب(علیه السلام) به دامداري مشغول بود و چون فرزنـد پسري نداشـت و پيـر و ناتـوان شـده بود، ادارهي زندگـي به عهـدهي دختـران او افتاده بود. دخترانش هر روز گوسفنـدان را براي چرا به صحـرا ميبردنـد. ولـي هميشـه بـراي آب دادن بـه گلـهي خـود با مشکـل روبرو بودنـد. چـون هـر روز مجبـور ميشدند بـراي سيـراب کـردن گوسفنـدان مدّتـي را در کنـار چاه آب بايستند تا تمامي چوپانهاي مرد گوسفندان خود را سيراب کنند و پس از رفتن آنها، به گوسفندان خود آب بدهند.
حضرت موسي(علیه السلام) پس از فرار از مصر به مدين آمد و در مقابل چاه آبي که دختران شعيب گوسفندان خويش را سيراب ميساختند با خاندان شعيب(علیه السلام) آشنا شد. بعد از مدّتي با يکي از دختران آن حضرت ازدواج کرد و حدود ده سال، چون ياري مهربان در کنار پيامبر خدا شعيب(علیه السلام) باقي ماند.
شعيب(علیه السلام) براي هدايت مردم خود، سالها زحمت كشيد تا اينکه عدّهي كمي از مردم به يكتاپرستي روي آوردند. (اقتباس از مجمع البيان، ج 7، ص 245 و 246)
مشركان از اين که گروهي به شعيب(علیه السلام) ايمان آورده بودند بسيار خشمگين شدند و تصميم گرفتند پيامبر خدا و پيروانش را بيشتر از قبل، اذيّت کنند.
شعيب(علیه السلام) قوم خود را بسيار نصيحت كرد و معجزات فراواني به خواست خدا به آنها نشان داد، امّا گمراهان به او گفتند: اكنون نوبت ماست كه از تو بخواهيم به آيين ما بپيوندي! (اعراف: 89)
مشركان مَدين شعيب(علیه السلام) و پيروانـش را از شهر بيرون کردند و خداوند توانا هم براي کيفر آنان عذابي دردناك فرو فرستاد. (اعراف: 92)
روزي زمين لرزه بسيار شديدي سرزمين مدين را تکان داد و در همين وقت صيحه و فريادي آسماني آنها را چنان ترساند که با صورت بر زمين افتاده و همگي مردند. (هود: 94 ـ 95)
منطقهي اَيْکَه نيز که در برابر نصايح پيامبر خدا همواره از شعيب(علیه السلام) تقاضاي عذاب آسماني ميکردنـد، سرنوشت آنها اين شد که هفـت روز گرماي سوزاني سرزمين آنها را فرا گرفت و هيچ نسيمي نميوزيد. تا اينکه ناگهان قطعه ابري در آسمان ظاهر شد و باد وزيدن گرفت. آنهـا از خانههاي خود بيرون ريخـتند و به گمان اينکه باران خواهد باريد به طرف سايهي ابر رفتند، ولي صاعقهاي مرگبار از ابر برخاسـت و به دنبال آن آتش بر سـر مردم اَيکِـه فرو ريخت و آنها را به هلاکت رساند. (شعرا: 189 ـ 191)