خانم خدیجه دختر خویلد، خانه ای مجلل داشت که اداره آن به عهده غلامان و کنیزان بود. در شهر مکه بانویی با ثروت و عزت او نمی رسید. همه مردم، خدیجه را می شناختند و برای او احترام زیادی قائل بودند. او به خاطر صفات پسندیده ای که داشت، روز به روز محبوبیتش بیشتر می شد. خانم خدیجه زنی پاکدامن و پرهیزگار، دلسوز و مهربان، ثروتمند و بخشنده، عاقل و یکتاپرست بود. روزی از روزها که خانم خدیجه به استراحت می پرداخت، یکی از خدمتکاران به او گفت: بانوی من! اکنون دو تن از بزرگان قریش بیرون از خانه منتظر ایستاده اند و از شما اجازه ملاقات می خواهند به آنان چه پاسخی بدهم؟ خانم خدیجه بلافاصله از جای خود برخاست و گفت: «آنان را به یکی از اتاقهای پذیرایی دعوت کن و به پذیرایی از ایشان مشغول باش تا به ملاقاتشان بیایم.»
آنگاه ابوطالب و عباس(دوتن از عموهای حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) با عزت و احترامی فراوان وارد خانه خدیجه شدندو مورد پذیرایی قرار گرفتند. سپس آن بانوی طاهره به آنان خوش آمد گفت. او ابوطالب و عباس را به خوبی می شناخت و از مقام و منزلت ایشان به خوبی آگاهی داشت اما برای چه امر مهمی به خانه آن بانوی پرهیزگار آمده بودند؟ پس از مدتی، ابوطالب سخن را آغاز کرد و به خدیجه (علیه السلام) گفت: برادرزاده ما محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) جوانی است، مومن و پرهیزگار که نیازی به تعریف از او نیست زیرا همه مردم با اخلاق و رفتار وی آشنایند و شما نیز به خوبی، او را می شناسید. محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) میتواند با قافله هایی که برای تجارت به سرزمین های مختلف می فرستید شما را یاری کند و به تجارتی که دارید رونق ببخشد.
خانم خدیجه که از بزرگترین ثروتمندان و تجار شهر مکه به شمار میرفت از شنیدن این پیشنهاد، بسیار خوشحال شد و با ابوطالب توافق کرد که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به کار تجارت مشغول شود. با این حال به ایشان گفت: دوست دارم او را نزدیک ببینم و درباره این پیشنهاد نظر خودش را بشنوم و از تصمیمش آگاه شوم. در این هنگام عباس عموی حضرت از جا برخاست و به سراغ محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) رفت و همه ماجرا را با او درمیان گذاشت، سپس هر دو به منزل خدیجه رفتند. آن بانوی با اخلاص وقتی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را ملاقات کرد، نزد عموهایش به تعریف از او پرداخت. بعد به آن حضرت عرض کرد: آیا میخواهی به همراه کاروان تجاری من، به عنوان امین همراه گردی و بهره مند شوی؟ حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آری حاضرم در سفر شام شرکت کنم.
آنگاه خانم خدیجه از حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) دعوت نمود تا کاروان تجاری اش را همراهی نماید. هنگامی که کاروان تجاری آماده حرکت شد، خانم خدیجه به غلام خود «میسره» که سرپرستی کاروان بر عهده او بود سفارش آن حضرت را نمود و گفت: «همه جا از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) اطاعت کن مبادا بر خلاف دستور او رفتار کنی» سرانجام کاروان با بدرقه خدیجه و عموهای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حرکت کرد. در بین راه، کاروانیان نزدیک صومعه ای توقف و به استراحت پرداختند. از بیرون صومعه راهبی مسیحی که نامش «نسطوری» بود کاروانیان را تماشا می کرد. وقتی که چشمش به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) افتاد، شتابان به طرف آن حضرت حرکت نمود وهنگامی که نشانه های نبوت بر شانه های حضرت دید، او را بوسید و گفت: «گواهی میدهم که تو رسول خدا خواهی بود.»
آنگاه رو کرد به میسره و گفت: به این شخص احترام بگذار و امر و نهی اش را اطاعت کن. زیرا که او پیامبر است. عیسی (علیه السلام) ظهورش را مژده داده است، مژده به آمدن رسولی که نام او احمد(صلی الله علیه و آله و سلم) است و بر سراسر زمین حکومت خواهد کرد. حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در اولین سفر تجاری خود به شام توانست سود فراوانی را نصیب خدیجه نماید. در آن سفر هیچ راهزنی به کاروانیان حمله ور نشد و پس از مدتی کاروان تجاری به سوی شهر مکه رهسپار گردید. هنگامی که آنان به مکه وارد شدند، ابتدا میسره برای عرض سلام و ارائه گزارش سفر، خدمت خدیجه رسید و آنچه را که از سود سرشار، نصیب کاروان شده بود و همچنین ماجراهای شگفت انگیزی را که از حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) دیده بود، به طور کامل برای آن بانو بیان نمود.
خانم خدیجه طبق توافقی که قبل از سفر تجاری با محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) انجام داده بود، تمام حقوق آن حضرت را تقدیم نمود و بار دیگر از حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) درخواست کرد که با کاروان تجاری اش همراه باشد. از آن هنگام به بعد مهر حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در دل و روان بانو خدیجه بیشتر از گذشته شد و مهر خدیجه نیز در قلب آسمانی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. وقتی که خدیجه حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را به خود علاقه مند دید به آن بزرگوار عرض کرد: آیا راضی هستی که من برای شما زنی را که مورد پسند خود باشد عقد کنم؟ حضرت فرمود: آری، خدیجه گفت: برای شما زنی از اهل مکه یافته ام که از قوم شماست- از قریش که بهترین قبیله های عرب است- ثروتمند ترین با کمال ترین، عفیف ترین، بخشنده ترین، پاکیزه ترین آنهاست. شما را در کارهایت یاری می دهد و به کمترین چیز از شما راضی می شود و در زندگی با شما سرسازگاری دارد در حالی که اگر دیگران برای او مال فراوان عطا کنند راضی نمی شود…»
خانم خدیجه در پایان سخنان خود، چنین گفت: «آن زن، کنیز شما خدیجه است.» سرانجام با توافق آن دو و حضور ابوطالب، مراسم خواستگاری با شکوه هر چه تمامتر برگزار گردید و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و خدیجه به عقد یکدیگر در آمدند. زنهای مکه وقتی فهمیدند که خانم خدیجه با محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ازدواج کرده، او را سرزنش کردند و تحقیرش نمودند. اما خانم خدیجه در جواب آنها گفت: ای زنان قریش! به من خبر رسیده است که شوهران شما بر این که من محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را برگزیده ام، عیب می گیرند. من از شما سئوال می کنم که آیا مانند او در میان شما وجود دارد؟ آیا در مکه مثل او از نظر جمال، کمال، فضل واخلاق پسندیده پیدا میشود؟ در مورد او چیزهایی شنیده ام و دیده ام که از هیچ کس مشاهده نشده است. پس در مورد چیزی که نمیدانید دخالت نکنید و سخن نگوئید.