پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) از مکه به مدینه هجرت کرده بود دیگر مشرکان مکه، محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را نمیدند و نمیتوانستند مانند گذشته به اذیت و آزارش بپردازند. شهر مدینه برای مسلمانان امنیت بیشتری داشت. آنان روزبه روز قدرتمندتر می شدند و تعدادشان افزایش می یافت. اما هنوز مومنانی در مکه باقی مانده بودند و دلشان می خواست هرچه زودتر خودشان را به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) برسانند. آنان جرات نداشتند در میان مردم مکه، ایمان و اعتقادشان را آشکار نمایند. زیرا اگر کفار شهر از موضوع اطلاع پیدا می کردند بی درنگ آنان را می کشتند. سران مشرکان که از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) کینه زیادی در دل داشتند هر روز دور یکدیگر جمع می شدندو برای نابودی اسلام نقشه های شیطانی می کشیدند و این کار هر روز آنان بود. «مقداد بن عمر» یکی از مسلمانان باقی مانده در مکه بود. او که برای دیدن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) لحظه شماری می کرد، به دنبال فرصتی مناسب بود تا از مکه به سوی مدینه بگریزد. برای مردی چون مقداد، دوری از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بسیار ناراحت کننده بود. مشرکان مکه تمام رفت و آمدها را زیر نظر داشتند و به هر کس مشکوک می شدند بلافاصله دستگیرش می کردند.
در میان سران کفار «ابوجهل» از همه خطرناکتر و بیرحم تر بود. در یکی از روزهای ابوجهل به پسر بی رحمش «عکرمه» گفت: پسرم امروز ماموریت مهمی برای تو دارم. آیا لیاقتش را داری؟ عکرمه با غرور و تکبر پاسخ داد: پدر! فرمانت را بگو تا اطاعت کنم. ابوجهل گفت: همین الان دویست نفر از قویترین جنگجویان مکه را بردار و به سوی مدینه حمله ور شو. دلم میخواهد کار مسلمانان را یکسره کنی. هیچ کس از آنها را زنده مگذار، حتی محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را. اکنون نگاه بزرگان شهر به همت و شجاعت تو است. پس عجله کن و زمان را از دست مده.
عکرمه در حال جمع آوری نیروهای خود بود. مشرکان جنگجو که از اطراف شهر به او ملحق می شدند سروصدای زیادی به راه انداخته بودند. هنگامی که مقداد از نیت کفار مکه و نقشه پلید آنها آگاه شد. بلافاصله از جای خود برخاست. مثل مشرکان لباس جنگ پوشید. سوار بر اسب شد و بی درنگ، خودش را به جمع مردان جنگاور رساند. وقتی که تعداد نیروهای مکیان به دویست نفر رسید، عکرمه دستور حرکت دادو آنها به سوی مدینه رهسپار شدند. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) که از نقشه شوم دشمنان، آگاه بود، شصت نفر از سربازان اسلام را به فرماندهی «عبیده بن حارث» به خارج از مدینه فرستاد تا جلوی پیشروی نیروهای دشمن را بگیرند.
مسلمانان مبارز، بیرون شهر مدینه اردو زدند و منتظر نیروهای دشمن ماندند. سرانجام سربازان دشمن به نزدیکی مدینه رسیدند و از آنجایی که فکرش را هم نمی کردند، با مسلمانان سلحشور رودرو گشتند. در آن لحظه نیروهای اسلام آن چنان در برابر کفار ایستادگی کردند که مشرکان مکه مجبور به عقب نشینی و فرار شدند. درمیان آن درگیری شدید، مقداد فرصت را غنیمت شمرد فورا از نیروهای دشمن جدا شد و به طرف سربازان اسلام رفت. وقتی که مسلمانان مقداد را از نزدیک دیدند او را شناختند و با خوشرویی از ایشان استقبال کردند. در آن لحظه دو اتفاق نیروهای اسلام را بسیار خوشحال کرد: اول شکست دشمنان و فرار آنها، دوم ملحق شدن مقداد به برادران مسلمانش.
وقتی که مومنان مبارز به مدینه بازگشتند ابتدا خدمت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) رسیدند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز از دیدن مقداد و شکست کفار بسیار خشنود گردید. مقداد هم که گم شده خود را پیدا کرده بود، خدا را سپاس گفت و در کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ماند. مقداد در این باره می گوید: هنگامی که به مدینه وارد شدیم، رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) ما را به گروه های ده نفری تقسیم کرد. من در کنار آن ده نفری بودم که همواره با پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) همنشین و همراه بودند. ما از نظر معیشت، با سختی های زیادی روبرو بودیم، در آن وقت به جز یک گوسفند که از شیرش استفاده می کردیم، چیز دیگری نداشتیم…
مقداد از اصحاب پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمومنین(علیه السلام) بود، او همواره از بهترین شیعیان و شجاع ترین مسلمانان به شمار می آمد. سعادت و رستگاری را در اطاعت از آن بزرگواران می دید و از اینکه محبت اهل بیت (علیه السلام) را در دل داشت، افتخار می کرد. او تنها کاری را انجام می دادکه باعث خشنودی اهل بیت (علیه السلام) بود. آن زمانی که حق حضرت علی(علیه السلام) غصب شد. گاهی مقداد به امام و مولایش علی (علیه السلام) عرض می کرد که: علی جان! مرا به چه چیز امر می کنی؟ به خدا سوگند اگر فرمان دهی که شمشیر بزنم میزنم واگر فرمان دهی خودداری کنم اطاعت می کنم. مقداد در مقابل کسانی که حق حضرت امیرالمومنین علی (علیه السلام) را گرفته بودند می ایستاد و از حریم ولایت دفاع می کرد و از منافقان و غاصبان، هیچ ترس و وحشتی نداشت.
در بین مسلمانان به اولین تک سوار» معروف بود. حضرت علی (علیه السلام) درباره ایشان می فرماید: در جنگ بدر، تنها اسب سوار مسلمین مقداد بود. مقداد پس از سالها خدمتگذاری به خاندان عصمت و طهارت (علیه السلام) سرانجام در سن هفتاد سالگی چشم از جهان فرو بست.