مردم یثرب از خانه های خود بیرون آمده بودند و در بیرون شهر یثرب انتظار می کشیدند. آنها به آیین محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان داشتند و قلبشان سرشار از محبت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بود. مسلمانان یثرب می دانستند که پیامبرشان از مکه هجرت کرده و قصد ورود به شهرشان را دارد. از این رو برای استقبال از آن حضرت لحظه شماری می کردند. کسی حرف نمیزد و همه به دوردست ها خیره شده بودند تا ورود رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و هماهان ایشان را ببینند. جوان ترها بالای نخلها دیده بانی می دادند، آنها دلشان میخواست که خبر ورود پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را به مردم برسانند. لحظه ها به کندی می گذشت. ناگهان یک نفر از دیده بانها فریاد زد: الله اکبر… رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به طرف ما می آید.
مسلمانان از شدت اشتیاق، سراسیمه به طرف پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دویدند و آن حضرت را چون نگینی درخشان در برگرفتند، آنگاه پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) در سلامت و امنیت کامل وارد شهر یثرب شدند. در حالی که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بر شتر سوار بودندو پیشاپیش جمعیت حرکت میکردند، بزرگان و ثروتمندان یثرب، هر کدام جداگانه خدمت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) می رسیدند و از آن حضرت خواهش می کردند که: ای رسول خدا! افتخار بدهید که میزبان شما باشیم و بهمنزل ما وارد شوید. وقتی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اصرار مسلمانان یثرب را دید به آنان فرمودند: اختیار مرکب من به دست خداوند است هر جا که شتر بایستد همان جا اقامت خواهم کرد.
مشتاقان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پشت سر آن حضرت حرکت میکردندو منتظر بودند تا ببینند شتر در برابر خانه چه کسی از اهالی یثرب توقف خواهد کرد. پس از مدتی که شتر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) کوچه های شهر را پیمود، سرانجام در برابر منزل یکی از مومنان و فقیرترین مردم ایستاد و بر زمین زانو زد. آن خانه خوش یمن، منزل شخصی به نام ابوایوب، بود. ابوایوب که بزرگترین افتخار نصیبش شده بود، سراسیمه به طرف پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دوید و با خوشرویی و محبتی فراوان، از آن حضرت استقبال کرد.جناب ابو ایوب، مادری داشت که دو چشمش نابینا شده بود. او از پسرش پرسید: چه اتفاقی افتاده؟ این سروصداها برای چیست؟ ابو ایوف گفت: مادرجان! اکنون رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به منزل ما تشریف فرما می شوند. ایشان در این خانه استراحت می کنند.
مادر او که از شنیدن این خبر بسیار خوشحال شده بود گفت: کاش چشمانم سالم بود و میتوانستم چهره رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را از نزدیک زیارت کنم. وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این جمله را از آن زن شنید، دست مبارکش را در برابر دیدگان او کشید و در همان زمان وی را شفا داد. معجزه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) باعث خوشحالی بیشتر حاضران شد و فریاد تکبیر در کوچه های یثرب پیچید. تنها دارایی ابو ایوب، یک بز بود که آن را هم پیش پای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) قربانی کرد و از آن حضرت به گرمی پذیرایی نمود. جناب ابوایوب که میزبان بهترین و شریفت ترین بندگان خدا بود در نهایت احترام و فروتنی در خدمت رسانی به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) کوتاهی نکرد. بلکه در کمال اخلاص و درستی رفتار نمود.
به برکت وجود پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شهر یثرب به مدینه النبی تغییر نام یافت و سیل نعمت و رحمت در آن جاری گشت. در آن هنگام ابوایوب انصاری درب خانه اش را به روی مردم بازگذاشت تا هر کسی مشتاق هم سفره شدن با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است وارد منزل شود. آن روز منزل ابوایوب پر بود از مسلمانانی که تشنه زیارت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند. غذای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)برکت داشت، همه مهمانان از آن میل کردندو سیر شدند و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) پیوسته ابوایوب انصاری را دعا می نمود.
جناب ابو ایوب به خاطر آن همه نعمتی که خداوند به وی ارزانی داشته بود، پروردگار یکتا را سپاس می گفت. او میزبان آفتاب مدینه بود. آفتابی که به دلهای پژمرده جانی دوباره می بخشید و امیدی تازه می داد. تا آن روز، هیچ کس از مسلمانان به چنین افتخار بزرگی نرسیده بود. رفته رفته مدینه به صورت قویترین پایگاه جهان اسلام در آمد. پایگاهی که از آن تمام سرزمین اسلام اداره می شد و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شخصا فرماندهی و رهبری آن را به عهده داشت. از لحظه ای که ابو ایوب انصاری به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و دین توحیدی ایمان آورد، هیچگاه به اعتقادات خود شک نکرد و همواره یاور و حامی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود.
روزی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در حق او چنین دعا کرد: ای ابو ایوب، بدی و زشتی به تو نرسد و تمام بدی های ظاهری مانند، مرگ، اسارت، زندانی شدن در ذلت، بیماریهای خوار کننده مانند جذام، برص، و غیره و همچنین تمام بدیهای معنوی مانند لرزش در ایمان، و ویرانی عقیده و بی دینی از تو دور باشد. جناب ابوایوب همواره از حق رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت عصمت و طهارت (علیه السلام) دفاع می کرد و در این راه از هیچ خطری نمی هراسید. او که تربیت شده مکتب وحی بود برای دفاع از مرزهای عقیده، جهاد می کرد و در تمام جنگ ها حضوری فعال داشت. او را میتوان در زمره بهترین اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) دانست. در نظر ابو ایوب زندگی بی ولایت معنایی نداشت و رستگاری و سعادت انسان را در دوستی ائمه معصومین (علیه السلام) میدانست ابوایوب انصاری با محبت اهل بیت (علیه السلام) زندگی کرد و با دوستی خاندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفت.