توی حیاط خانه اش قدم می زد و وجودش پر از اضطراب بود. لحظه ای آرام و قرار نداشت نمیدانست که چه باید بکند. دائما زیر لب می گفت: خدایا! چه کنم؟ در این هنگام صدای درب خانه بلند شد یک نفر دائم با مشت و لگد به در خانه اش می کوبید و فریاد می زد: درب را باز کن، زود باش درب را باز کن. مرد که بیقرار و مضطرب بود با صدای در سراسیمه تر از همیشه، به طرف درب حیاط دوید و آن را باز کرد. ناگهان با چهره عبوس و درهم کشیده مروان بن حکم روبرو شد. لحظه ای آن دو به چشمهای هم خیره شدند تا آنکه مروان با قلدری و تندی گفت: آیا تو کثیربن صلت هستی؟ مرد پاسخ داد: آری خودم هستم.
سپس مروان ادامه داد: معاویه پسر ابوسفیان برایم نوشته تا خانه ات را مصادره کنم و خودت را هم از اینجا بیرون بیندازم. کثیر که به شدت ترسیده بود پرسید: آخر این فرمان برای چیست؟ مروان گفت: معاویه در نامه ای که برایم نوشته آورده که تو مردی بدهکار هستی. سه روز ملت داده تا بدهی ات را بپردازی وگرنه خانه ات را از تو می گیرد. مروان رفت تا سه روز دیگر برگردد، اما کثیر از شدت ناراحتی کلافه شده بود. بدهی اش سنگین بود و کسی هم حاضر نمی شد تا به او کمکی کند. مدتی گذشت تا اینکه ناگاه کثیر بن صلت به یاد یکی از بخشنده ترین پیروان علی(علیه السلام) افتاد
بلافاصله از خانه اش خارج شد و برای گرفتن کمک نزد «قیس بن سعد انصاری» رفت. وقتی که قیس نگاهش به برادر دینی اش افتاد گفت: این همه اندوه و نگرانی برای چیست؟ کثیر نیز لب به سخن گشود و ماجرای خود را برای قیس تعریف کرد. آنگاه قیس بن سعد رو کرد به کثیر و گفت: با چه اندازه از درهم و دینار، مشکلت حل می شود؟ کثیر گفت: مبلغ سی هزار درهم کم دارم. قیس همان مبلغ را تقدیم کثیر نمود و او را از اندوه جانکاهی که داشت نجات بخشید. کثیر بن صلت با تشکر فراوان از قیس، به سوی طلبکار خویش رفت و تمام بدهی خود را به وی پرداخت کرد. پس از مدتی از آن جریان، کثیربن صلت، تمام سی هزار درهم را برای قیس باز پس آورد اما قیس با مردانگی تمام به او گفت: چیزی را که بخشیده ام، دیگر پس نمی گیرم.
قیس بن سعد انصاری از شیعیان مخلص و یاران وفادار حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) بود. او از اولین کسانی است که ولایت امیرمومنان (علیه السلام) را پذیرفت و مورد تقدیر قرار گرفت و با خلیفه انتخاب شده بیعت نکرد. قیس بن سعد، خیرخواه امیرمومنان (علیه السلام) و اولاد آن حضرت بود، و بر این خیرخواهی تا هنگام مرگ، ثابت قدم ماند. او از شیعیانی بود که علیه دشمنان دین به مبارزه می پرداخت. او بعدها از طرف آن حضرت، حاکم مصر شد. هنگامی که با دسیسه معاویه به قیس تهمت خیانت زدند و این موضوع به گوش امیرمومنان علی(علیه السلام) رسید و بعضی افراد به امام میگفتند: قیس را از حکومت مصر عزل کن، امام (علیه السلام) فرمود: به خدا قسم که من این حرف را درباره قیس باور نمی کنم. امیر مومنان (علیه السلام) شیعه خودش را از همه مردم بهتر می شناخت و به مقام و منزلتش توجه داشت.
هنگامی که آن حضرت قیص را حاکم مصر نمود در نامه ای خطاب به اهل مصر نوشت: من قیس بن سعد انصاری را به عنوان امیر برای شما فرستادم، او را همراهی کنید و در اجرای حق، یاری اش نمایید… او از زمره کسانی است که من از مسئولیت او راضی ام، جناب قیس بن سعد، همواره از حریم امامت و ولایت آن حضرت دفاع می کرد و از دشمنان علی(علیه السلام) کوچکترین واهمه ای نداشت. روزی معاویه از قیس بن سعد خواست تا مانند بقیه مردم که از اطراف علی(علیه السلام) متفرق شدند آن حضرت را ترک گوید. اما قیس در جواب معاویه نوشت: ای بت، پسر بت، آیا مرا به ترک علی بن ابیطالب (علیه السلام) و اطاعت از خود می خوانی؟ و مرا از متفرق شدن مردم از اطراف و او پیوستن به خودت می ترسانی؟
قسم به خدایی که جز او خدایی نیست، هرگز با تو سازش نمی کنم، زیرا تو با علی (علیه السلام) می ستیزی. به اطاعت تو گردن نمی نهم زیرا تو دشمن او هستی، هرگز دشمن خدا را بر ولی خدا و حزب شیطان را بر حزب او ترجیح نمی دهم. قیس بن سعد همواره با زیباترین عبارتها به حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) ابراز علاقه می کرد. روزی قیس خطاب به علی (علیه السلام) چنین گفت: ای امیرمومنان! در روی زمین هیچ کس را بیشتر از تو دوست نداریم زیرا تو ستاره فروزان مایی که به وسیله آن هدایت می شویم و پناهگاه مطمئن مایی که به آن پناه می بریم و اگر تو را از دست بدهیم آسمان و زمین بر ما تیره و تار خواهد شد. به خدا سوگند اگر معاویه را با مکر و حیله اش وانهی، به شدت خواستار به چنگ آوردن سرزمین مصر و فساد در آن خواهد شد…
هر چند که مشرکان منافق صفت، نزد حضرت امیر (علیه السلام) از قیس بن سعد، بسیار بدگویی کردند اما این توطئه چیزی از علاقه مندی آن دو بزرگوار نسبت به یکدیگر کم نکرد و قیس همواره تا آخرین لحظات زندگی، شیعه علی ابن ابیطالب (علیه السلام) باقی ماند و به شیعه بودن خود افتخار کرد.