نيمه شب بود و سكوت
پاشدم تشنه و زود
طرف كاسهي آب
كه لب پنجره بود
من وآن ماه قشنگ
تشنه بوديم وهنوز
تن آن پنجره بود
داغ داغ از تب روز
ديدم آن لحظه در آب
چهرهي روشن ماه
وچه زيبا شده بود
كاسه و برق نگاه
من در آن لحظهي خوش
خوردم از آب زلال
و لبم تازه شد و
شدم از آن سر حال
ياد من مانده هنوز
توي بيداري و خواب
مزّهي ماهِ لبِ
كاسهي روشن آب
***