رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) چند ساعت ديگر به ديدار پروردگار خويش ميشتافت. ضعف و ناتواني بر پيكر مقدّس ايشان چيره شده و حضرتش را سخت رنجور ساخته بود. پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در اتاق مخصوص خود كه چسبيده به خانهي حضرت زهرا(علیه السلام) بود و به هيچ يك از همسرانشان تعلّق نداشت، بسر ميبرد. به فرمان پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) همهي نزديكان و مسلمانان جز اميرالمؤمنين علي، فاطمه، امام حسن و امام حسين(صلی الله علیه و آله و سلم) اطاق را ترك كردند.
پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) زماني طولاني فاطمه(علیه السلام) را در آغوش گرفته و با دختر خويش راز گفت. ناگاه فاطمه(علیه السلام) ، اميرالمؤمنين علي(علیه السلام) را صدا زد. زمان فراق رسيده و بهترين آفريدگان در حال وفات بود. حضرت علي(علیه السلام) و فرزندان گرامي ايشان خود را به نزديك بستر رسانده و با صداي بلند گريستند. پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نيز گريسته وفرمود:
« اندوه و گريهي من براي شما ميباشد. وگرنه اكنون زمان گريهي من نيست. چرا كه اين گروه – منافقان – براي ستمكردن بر شما و گرفتن حقّ شما همدست شدهاند. شما را به خدا ميسپارم. اي علي ، من فاطمه را به چيزهايي سفارش كردهام و فرمان دادهام كه به تو بگويد. از او بپذير كه او راستگو و راست كردار است.
آنگاه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دوباره فاطمه(علیه السلام) را در آغوش گرفت و با صداي بلند هر دو گريستند . سپس فرمود: بخدا سوگند پروردگار – برايت – انتقام خواهد گرفت و بخاطر خشم تو خشمگين خواهد شد. پس واي بر ستمكاران ، واي بر ستمكاران… .
علي ميفرمايد: من صداي گريهي جبرييل و فرشتگان را در اتاق ميشنيدم.