روزي مردي از ثروتمندان شهر مدينه كنار رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بود و لباسهايي بسيار فاخر و گرانبها در بر داشت. در اين هنگام مؤمن فقيري كه به پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) علاقهي فراواني داشت، خدمت آن حضرت رسيد و كنار مرد ثروتمند نشست. مرد توانگر كه از حضور مرد فقير دلخوش نبود، بلافاصله دامن لباس خود را جمع كرد و از آن فقير فاصله گرفت. رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) كه از اين رفتار ناشايست آزرده گرديده بود، به مرد ثروتمند فرمود: «آيا ترسيدي كه چيزي از ثروت تو به دست آن فقير برسد؟» مرد توانگر گفت: خير. پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «آيا ترسيدي كه چيزي از فقر و ناداري او گريبانگير تو گردد يا لباست آلوده گردد؟» مرد ثروتمند پاسخ داد: خير. پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «پس به چه دليلي از او كنارهگيري كردي؟» مرد توانگر كه متوجّه رفتار اشتباه خود شده بود از كردهي خويش پشيمان شد و براي دلجويي از مرد فقير گفت: «اي رسولخدا! حاضرم اكنون نيمي از ثروتم را به او ببخشم.»
مرد فقير در جواب پيشنهاد آن توانگرگفت: «من چيزي از ثروت تو را نميخواهم، چون ميترسم روزي من نيز مانند تو با ديگران چنين رفتاري داشته باشم! »