علاقه و محبّت پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به دختر ارجمندشان حضرت فاطمه(علیه السلام) بينظير بود. هرگاه كه فاطمه(علیه السلام) به نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ميآمد، حضرت با احترام زيادي از او استقبال ميفرمود و چه بسا دستهاي دختر بزرگوار خويش را ميبوسيد.
رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) هرگاه ميخواست به سفري برود، آخرين شخصي كه با او خداحافظي ميكرد، فاطمه(علیه السلام) بود و چون باز ميگشت نخست به منزل بانوي آسماني ميرفت. مسلمانان بسيار از رسولخدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده بودند كه ميفرمود:
« فاطمه، پارهي تن و روح ميان دو پهلوي من است. هر كه او را بيازارد مرا آزرده و هر كه مرا اذيّت كند، خداوند را آزار رسانده است. فاطمه ، حوريهاي در شمايل انسان است. خداوند به خشم او خشمگين و به خشنودي او خشنود ميگردد.»
در يكي از آخرين روزهاي زندگي پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، حضرت فاطمه(علیه السلام) به ديدار پدر آمد. پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از ديدار ايشان خوشحال شده و مانند هميشه از آمدن فاطمه(علیه السلام) استقبال كرد. فاطمه(علیه السلام) در نزديكي پدر نشست. پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رازي را با ايشان در ميان گذاشت كه حضرتش به گريه افتاد. پس از آن پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مطلب ديگري را پنهاني به او گفت كه چهرهي فاطمه(علیه السلام) خندان شد.
پس از رحلت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از فاطمه(علیه السلام) در مورد راز پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پرسيدند. ايشان فرمود:
«پيامبر نخست وفات خويش و نيز شهادت فرزندانم را پس از رحلتش به من خبر داد و من گريستم. سپس فرمود كه من نخستين فردي هستم كه از خاندانش به او خواهم پيوست و مژده داد كه من بانوي بانوان هر دو عالم ميباشم».